سلام
ممنون كه سر زدي عزيزم
پسرم دو سا له سه ماهشه
آرزوند آرزوهاي سبزت
مريم
بهههههههههههههههه بابا چقده زيهادههههههههههههههه......چشمام اوف شد....
ديگه آبرو به حراج گذاشتن شده عادي عزيزم...
سلام خانومي خوبي؟؟
من اولين مرتبه است كه به وبلاگ شما ميام اما خيلي خوشم امده وبلاگت خيلي صميم و يه رنگ به نظر مياد
ان شا الله بازم بهت سر ميزنم
به منم سري بزني خوشحال ميشم از آشنايي بيشتر با شما
پس ساختمون شلوغي داريد!!!...
خونه قبلي ما هم تقريبا شلوغ بود اونم فقط به خاطر طبقه دومي بود...
اما اين خونه باورت نمي شه الان چند ماه از ساکن شدنمون مي گذره .... هنوز خانوم واحد روبرو رو نديدم... خدا رو شکر ساختمون آروميه...
وااااااااااااااااااااااااااااااي براي چي بچه را ميزد من بودمميرفتم دم خونشششششششششششششششششن الهي بميرم
ايخدا ما الان يه ساله ساختمونمون که قبلا همه مثل فاميل بودند مشکل داره اه همينه ميگم ادم بره تک واحدي
واي ولي خدايي دعوا 1 همسايه داريم زياددعوا ميکنه بقيه ساکتن
-درست ميگي.من 4 سال اصفهان بودم.البته جاهاي ديگه هم بودم و بنا به دلائلي مردم شهرهاي مختلف با فرهنگ هاي مختلف رو ديدم.
هيچ كدو اصفهاني ها نشدن.خيلي آدم هاي فهميده و با فرهنگ بالايي هستن.هميشه هم برام سوال بوده چرا دختراي اينا تا اين حد سازگار هستن!
-نه بابا!3 ماه زندگي مشتذك بعدش تازه مراسم؟خوب طفلي ها لابد حسرت داشتن!
-اصلا من موندم انگيزه ي مدير ساختمون شدن چيه؟جز پاسخگويي به يه عده طلبكار و از خود راضي؟ول كن بابا
-ولي خدايي با همسايه ها اصلا حوصله ات سر نميره ها!دائم داري مستند پخش زنده مبيني!
-چقدر بايد خدا رو شكر كنم تا حالا با همسايه هاي اين مدلي مواجه نبودم.ديوانه كننده هست.چقدر آدم اعصابش بهم ميريزه!
-نه ننه جون .بگو.از هر قومي ميخواب بگي بگو.من پشتتم.حرف حق كه بد اومدن نداره