عزيزم من رو هم با خودت بردي به اون روزهاي لعنتي و دل پردردم بازهم عقده هاش باز شد منم هنوز بعد از 8 ماه نتونستم اون لحظه ا رو براي كسي تعريف كنم لحظه هايي كه حتي نمي تونم در موردش بنويسم كاش منم مي تونستم حرفهام رو بنويسم ولي هنوز آمادگيشو پيدا نكردم كه اون صحنه ها رو دوباره تو ذهنم بازسازي كنم خدا همه پدران و مادران رو رحمت كنه
من هميشه براي پدرم اين شعر رو زمزمه مي كنم
آن تناور درخت خانه شكست بعداز اين كي توان به سايه نشست