• وبلاگ : باغچه كوچك ما
  • يادداشت : حس مادري، قسمت دوم
  • نظرات : 9 خصوصي ، 47 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    چقدر زيبا نوشتي. تمام حسهات الان زنده و قابل درك بود. ديگه اينكه امان از اين حرصهاي وارده از خانواده شوهر!!!
    من تحت تاثير واقع شدم و گريه کردم
    جدا چقدر صبوري كردي. واقعا من كه توش ميمونم.

    در كل خيلي سختي كشيدي... ولي نتيجه اش شد يه پسرك دوست داشتني

    اخرش نفهميدم طبيعي يا سزارين ؟؟؟؟؟
    من اگه جاي تو بودم كه نبودم وقت موعدش مي رفتم بيمارستان بس مي شستم تا اين قد دلهره نداشتم
    + اتي 

    هميشه از زايمان ميترسم و نميدونم کي بايد باهاش روبرو بشم........حالا به نطرت سزارين بهتره يا طبيعي؟؟؟؟

    با اينکه ميترسم از زايمان ولي با لذت خاطراتت رو خوندم........به نطر بايد خيلي ادم صبوري باشي عزيزم.........برعکس من که تنها چيزي که ندارم قراره...........

    ببينم چجوري نتيجه نظر سنجي رو ديدي تو وبلاگ دوستت؟
    واييييييي چه بي ملاحظه بودند. خدا رو شكر كه پسرت چيزيش نشده

    عزيزم با خوندن مطلب قشنگت اشك تو چشام جمع شد...همه اين سختي ها يه طرف اين كه تونستي روز زايمانت چهره مهربون پدرت رو ببيني از يه طرف...خوش به سعادتت كه اون موقع داشتيش...

    خانومي جان خبر رو حذفش كردم . مي خواي دوباره تو وبلاگم بذارم بخوني يا به ايميلت بفرستم ؟ خبرم كن
    واي چقدر قشنگ نوشته بودي اشكام كم مونده سرازير شه
    + ناردونه 
     <      1   2   3   4      >