سلام عزيزم
خيلي دلم تنگ شده بود برات..پست رو نتونستم كامل بخونم...ولي با نگاهي كه كردم خيلي حرصم گرفت خيلي استاداي عوضي داشتين
دينا خانمي با قسمت اول حرفهات موافقم. مادرايي كه خودشونو فنا ميكنن بعدا هميشه منتش رو سر بچه هاشون ميذارن و روزگار اون بچه ها سياه ميشه.چون تجربه اش كردم ميگم
ولي در مورد عروسي پسر داييت واقعا از تو بعيده كه اين حرفا رو بزني و كلي خوشحالي كني از اينكه اين ازدواج سر نگرفته و حرف تو درست از اب دراومده. از كجا معلوم شايد فردا اون دختره با كسي ازدواج كنه كه صد بيارزه به پسرداييت و پسر داييت هم با يكي به مراتب پايينتر از اون خانومه ازدواج كنه.هيشكي از فرداي خودش خبر نداره. پس اين حرفو نزن.
سلام خانومي خوبي؟
سرزدن از ماست و وظيفست
ميام مطالب خوبتون رو مي خونم و استفاده مي برم عزيز دلم
مراقب خودت باش خانومي
و روز خوبي داشته باشي
آخي
بگردم انشالله زودتر حل شه ..... حق داره بچه طفلکي گناه داره اذيت ميشه خوب .....
غصه نخور عزيزم .. بوس .. اينم مثل بقيه مشکلاتت حل ميشه و تو باز خيالت راحت ميشه .....
اميدوارم کارات آسون و به دردسر تموم شه امان از کارهاي اداري اونم دانشگاهي که براش کلي عذاب بايد بکشي براي يه امضا 1 هفته بايد بدوي .......
بوس بوس
فعلا ... حتما خبرت ميکنم ولي فکر کنم منم تا بهمن وبلاگ رو تعطيل کنم بشينم پاي درسم ديگه چيزي نمونده تا امتحان ... از بعدش دوباره بيام .........
سلام گلم
خوبي ?
کم پيدايي ؟
حال پسر گلت چه طوره؟
مشکلش حل شده؟
سلام عزيزم خوبي
بعد چند وقت اومدم پيشت ...
چه خوب نوشتي... قبول دارم حرف هات رو...
در مورد زندگي خونوادگي ،چيزي رو كه ما مي نويسيم ديدذگاه خودمونه و ممكنه جاهايي يه طرفه باشه...كاش اين امكان وجود داشت وبلاگ هاي خونوادگي رو هم خانومه و هم آقاهه با هم بروز مي كردن
اينجوري خيلي از دور افتادن ها و فاصله بين زوجين كم مي شد و
شايد با نوشتن متوجه مي شدن اين همه اختلاف سر چيه و سعي در بهبودش مي كردن...
هر چند آقايون كلا با وب نويسي مخالفن ... . غرورشون اجازه نميده بيان و حرف هاشون رو در ملاء عام بزنن بر عكس خانوم ها..
اميدوارم هميشه در كنار خونواده ي گلت شاد باشي و سلامت
سلام....
صدا صداي پاي بارونه آره منم گريم گرفته....
خدا داره به دادم ميرسه....
کجاست غم....
يه منتظر...
مرگ...
باهات موافقم .
بوسسسسسسس