سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باغچه کوچک ما

یک بازی + چند تا عکس دوشنبه 87/11/7 ساعت 6:12 عصر

سلام

قول داده بودم این پست حال و هواش متفاوت باشه که غیر از شروعش بقیه اش متفاوته!!!!! درباره پست جناب همسر اول از همه کسانی که به خاطر اون کلمه ناراحت شده بودند معذرت می خوام، خودشون می دونند من این حس و این طرز فکر را ندارم حتی نسبت به کسایی که میاند می خونند و میرند! راستش اون روز با شوشو درباره این خواسته های کلیش حرف زدم، منم مثل شما گفتم کلیات تو زندگی همه یکسانه! همه دلشون می خواد خوشبخت باشند و آرامش داشته باشند ولی چه جوریش مهمه! تفاوت اونی که تو زندگیش موفقه با اون که می بازه تو کلیات نیست تو جزئیات زندگیشونه! اونی که موفقه آرامش براش تو لبخند زدن و لبخند دیدن معنی میشه! می دونه گاهی باید گوش شنوا باشه و همدردی کنه تا طرفش روز بعد با شادی بیاد طرفشو براش میوه و چایی بیاره، ب غ لش کنه و محبتشو همه جوره در اختیارش بگذاره! قبول داره اگه سرکار خسته شده زنش هم تو خونه پاشو رو پاش ننداخته همش استراحت کنه! اونم روزهای خستگی و سختی تو زندگیش داره! اونم نیاز داره روز تعطیلی داشته باشه و یا کمی با خیال راحت بشینه و کتاب مورد علاقه شو بخونه یا فیلم محبوبشو ببینه! و... ولی اونی که باخته آرامش را در سکوت زن و بچه اش می دونه، این که بیاد خونه و همه دنیا بدونند اونه که فقط خسته است و نیاز به استراحت داره، دراز بکشه پا تلویزیون و بدون مزاحمت بچه و یا غرغر زنش اخبارشو ببینه و یا روزنامه اش را بخونه و سر موقع شامشو بخوره و بعد همه ساکت باشند چون خسته است و می خواد بخوابه و ... ساده است! هر دو یک چیزی را می خواهند! هر دو آرامش می خواهند ولی چگونگی رسیدن به این آرامشه که از اولی یک ادم موفق تو زندگی زناشویی و از دومی یک آدم با روابط خالی از محبت می سازه!

بگذریم، می خوام بعد از n قرنی بازیی که الهام جون ( چمدان حرف هایم ) لطف کرد و منو بهش دعوت کرد را انجام بدم! ( آیکون لگن لگن عرق شرم هامو جمع می کنم! )

فرض کنید ( البته همون فرضه ها! من زندگیمو دوست دارم می خوام عروسی نتیجه هام هم ببینم!) شما تا 3 ماه دیگه بیشتر زنده نیستید! کارهای مادی که دوست دارید تو این مدت بکنید چیه؟!؟!؟!؟ ( بعد این همه وقت این تو ذهنم مونده! )

1- دوست دارم یک روز برم آرایشگاه و زیباترین آرایشی که میشه را بکنم و بعد زیباترین لباسی که میشه را بپوشم و برم یک آتلیه توپ با پسرکم و تک تک اعضای خانواده ام یک عکس یادگاری بندازم بعد عکس خودم با هر کسی را بدم به خودش! تا آخرین تصویری که از من تو ذهنش میاد یک چیز عالی و تمام عیار باشه! بعد عکس خودم و شوهرم و پسرکم را بدم بزرگ کنند و از شوشو بخوام تحت هیچ شرایطی اون عکس را از پسرکم نگیره! تا همیشه خاطره داشتن یک خانواده، خانواده ای متعلق به اون تو ذهنش بمونه! می خوام همیشه وقتی حرفی از مادرش به میون میاد اونو زیباترین و شیک پوش ترین زن با یک لبخند آسمونی تصور کنه! ( می کشم عکاسه را اگه عکس منو این جوری درست نکنه!!! ) چون پسرکم الان کوچیکه و ذهنیتی از مادرش برای سال های دراز زندگیش نداره!

2- یک دوربین فیلم برداری خوب می گیرم  ( چون الان نداریم! ) و خودم خوشگل می کنم و یک جای خوش منظره میشینم و بعد حرف هایی که دوست دارم تو لحظات مهم زندگی پسرم بهش بزنم را براش میگم و بعد همشو تک تک رو سی دی های مختلف می زنم و به یک آدم مطمئن و خوش حافظه میدم تا موقعش که رسید بهش بده! مثل تک تک تولدهاش، اولین روز مدرسه، اولین روزی که به بلوغ رسیده و می خواد برای اولین بار ریششو بزنه، اولین روزی که می خواد بره دانشگاه یا روز ازدواجش و روزی که اولین بچه اش به دنیا میاد و ...

3- خانوادگی با هم میریم یک سفر توپ، خودمون سه تا، یک جای باصفا و خوش آب و هوا و حسابی خوش می گذرونیم، همش میگیم و می خندیم و تفریح می کنیم! می گذاریم حسابی بهمون خوش بگذره! اون قدر که تا مدت ها بعد من شوهرم و پسرم هر بار درباره اش حرف بزنند بگند این بهترین سفری بود که در تمام عمرم رفتم یادش به خیر!!!!!!!!!!! ( البته شک دارم پسرکم یادش بمونه! )

4- تو یک هفته هر روزش را با یکی از عزیزانم می گذرونم، اون روز فقط و فقط مال من و اون عزیزه! روز اول من و پسرم، با هم میریم شهربازی و پارک، بعد با هم میریم ح م و م و آب بازی، کلی رو تخت بازی می کنیم و مثل هر شب دستمو می گیره و با هم می خوابیم، فرداش با همسرم، دوتایی با هم میریم تو یک هتل شیک، مثل شب عروسی که نداشتیم، با هم شام می خوریم، یک آهنگ ملایم می گذاریم و می رق ص یم و بعد کنار هم دراز می کشیم و کلی حرف می زنیم! ( حرف های عشقولانه نه گله! ) روز سوم با مادرم، با هم میریم خرید و یا میریم تو پارک قدم می زنیم و حرف هایی که به عنوان مادر و دختر می تونستیم سال های سال بزنیم را تو یک روز می زنیم، با هم غذا می پزیم و با هم می خوریم و با هم ظرف هاشو می شوریم و بعد کنارش، مثل روزهای کودکی که عاشق آ غو شش بودم دراز می کشم و آروم می خوابم، روز چهارم با برادرم، با هم میریم بیرون پیتزا می خوریم  ( عاشق پیتزاست! ) و بعد میریم با هم تنیس و بعد کنار رودخونه میشینیم و حرف هایی که یک خواهر و برادر می تونند به هم بزنند و می زنیم و بعد دست همو می گیریم و قدم می زنیم و ... روز پنجم با دوست صمیمیم که مدت هاست نتونستیم درست و حسابی حرف بزنیم، یک کافی شاپ و کلی دردودل های دوستانه و بعد سینما یک فیلم خنده دار! روز ششم با تمام عزیزان سفرکرده ام، میرم پیششون می شینم و کلی از دلتنگی هام میگم و بعد بهشون میگم دارم میام پیششون و هوامو داشته باشند!!! پارتیم بشند پیش نکیر و منکر خیلی بهم سخت نگیرند و اگه میشه تقلبی چیزی برسونند!!!!! روز هفتم هم که جمعه است مثل دوران کودکیم یک مهمونی بزرگ میدم و همه فامیل را دعوت می کنم تا همه را ببینم و همه منو ببینند قبل رفتنم!

خیلی خوب بسه خیلی درام شد!!!!!!!!!!!!!! اصلا به شوهرم نمیگم نره زن بگیره مگه میشه؟!؟!؟! به احتمال 150 درصد بعد من میره زن می گیره فقط دلم می خواد تا شکل گرفتن شخصیت پسرکم صبر کنه و قول بده همیشه طرف پسرکم باشه!!!!!!!! براش دعا می کنم زن جدیدش بهتر از من باشه!!!!!!!!!!

فیییییییییییییییین! اه! خوبه خودم میگم همش فرضه! چه قدر جوگیر شدم و نشستم آبغوره می گیرم!

بازم بگذریم!!!! چند تا عکس دارم از دست پختم که ابداً تحفه ای نیست و اصلاً مثل شما با سلیقه نیست ( از بس پدر و پسر هولند برای رسیدن به داد دل شکم نمیشه سفره آرایی کرد که! ) فقط گذاشتم باب تنوع! یک توضیحی بدم، اگه کیفیت عکس ها زیاد خوب نیست به گل روی خوشگلتون ببخشید پسرک زده دوربینمون را داغون کرده!!!!

غذای اول پلو قمریه که من عاشقشم، شوشو تا به حال به حال نخورده بود شما را نمی دونم!

       

غذای بعدی کروکت برنجه که دستور پختشو از وبلاگ مطبخ خاله خانوم دیدم! راستش درست کردنش خیلی سخته! به زحمتش نمی ارزه!!!!!

       

اینم یک کیک اسفنجی ساده که البته من دو رنگه اش می کنم و توش کشمش و گردو هم می ریزم! ( این کیک اون شب نیست! )

      

و یک غذا یا بادمجون و پنیرپیتزا که باز از اینترنت گرفتم دستور پختشو که الان یادم نیست از چه وبلاگی بود!

    

و اینم چیلی کون کارنه که یک غذای مکزیکیه و سریع آماده میشه و باز از اینترنت دستورشو گرفتم! البته من چون خیلی با فلفل جور نیستم توش فلفل قرمز نریختم!

      

و غذای محبوب من، کله گنجشکی! نمی دونم شهرهای دیگه هم می پزند یا نه و یا بهش چی میگند ولی جناب همسر که تا به حال نخورده بود!

      

و برای حسن ختام دوتا سالاد که اولی سالاد کلم من درآوردی خودمه که اگه کسی دستورش را به خودش نسبت میده و بعد فردایی روزی آمد گفت دزدی فرهنگی شکمی کردم از همین بلندگو اعلام می دارم من از هیچ جایی دستورش را نخوندم و هرچی دستم رسید ریختم توش! و سالاد دومی هم سالاد کاهو معمولیه فقط چون گوجه هاش گوگولی بود عکسشو گذاشتم!

         

 

          

پیوست1: کسی اسم محصولات آرایشی اوریف لیم را شنیده؟! یک فروشگاه بزرگی نزدیک خونه مون باز شده مثل بانک هم باجه باجه است و یک دفترچه داده به مادربزرگ شوشو کلی محصولات داره و قیمت همشو نوشته!!!! خیلی خیلی متنوعه ولی نمی دونم خوبه یا نه؟! کسی می دونه خوبه یا نه؟! کسی استفاده کرده؟!

پیوست 2: کسی طرف شرق تهران شرکتی سراغ نداره برای ADSL ؟!

پیوست 3: حالا که یک بار پستم را خوندم گفتم چرا باید بدونیم کی می میریم که به کارهایی تو زندگیمون برسیم که آرزومونه؟! کسی چه می دونه شاید کمتر از 3 ماه فرصت داشته باشیم و خودمون ندونیم! از فردا می رم دنبال یک آتلیه خوب تا برای تولد 3 سالگی پسرک یک عکس خانوادگی بندازیم! با عرض شرمندگی شما جایی سراغ ندارید؟!


نوشته شده توسط: خانومی

روزمره


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین پست!
پراکنده گویی دم عید!
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
81367


:: بازدیدهای امروز ::
14


:: بازدیدهای دیروز ::
9



:: درباره من ::

باغچه کوچک ما

:: لینک به وبلاگ ::

باغچه کوچک ما


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

روزمره[15] . خاطرات قدیمی[6] .


:: آرشیو ::

مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387


:: دوستان من (لینک) ::

ساناز جون
صحرا
مریم عزیز
آریانا
سوگلی عزیز
آنیتا
آرام و حلمای عزیز
لی لی جون
خانوم خونه
ستاره عاشق
سفیدبرفی
خاطرات تینا
پینه دوز
ناردونه
ملودی جون
مجهولانه
آرمینا
مینا جون
مهرتابان
نارسیسا
مسی و دخترش
چمدان حرف هایم
آتی عزیز
ملیحه جون
مهربانو
نگین جون
ترپچه نقلی
عسل بانو
بلفی
مری جون
فرام عزیز
عسلی جون
دنیای ماریلا
بی بی ستاره عزیز
روزهای روناک عزیز
فاطمه عزیز
دلنوشته های یک زن آریایی
زنی به رنگ آب
نوک طلا و مخملش
سایه عزیز
بهناز عزیز


::آمار وبلاگ::