سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باغچه کوچک ما

آخر هفته‏ای دل‏انگیز!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شنبه 87/7/27 ساعت 4:28 عصر

سلام

راستش این آخر هفته مجموعه‌ای از اتفاقات بد برامون افتاد! هی ما آمدیم انرژی مثبت برای کائنات بفرستیم هی تیرمون به سنگ خورد! فکر کنم بی‌خوابی های این هفته اخیر روی نشونه‌گیریم اثر گذاشته! نمی‌خوام بشینم آه و ناله کنم و از اتفاقات بد بگم! اما یکی‌شو میگم چون فکر کنم به دنیای مجازی مربوط بشه!

 جمعه خیلی قشنگ با چشمانی پف‌آلود و بینی قرمز و فین فین‌کنان به سمت خانه مادرشوهر روانه شدیم! در حین ایفای نقش بچه‌ مثبت و عروس خوب بودیم و با خواهرشوهر کوچیکه داشتیم جستجوی اینترنتی می‌کردیم که یکی به موبایلم زنگ زد! شوشو صداشو شنید و تا آمد برداره قطع شد! شماره افتاده بود بدون اسم!!!!! ازم پرسید کیه؟!؟! ( اوج غیرت و همیت و شکاکی همسر منو که می‌دونید! انگاری دهن بهشت باز شده من حوری منظر پری پیکر افتادم پایین همه چشم‌هاشون دنبال منه!!!! خداوکیلی اگه با این همه حوری تو خیابون کسی به من نگاه کنه خیلی .... است! ) خلاصه ازم پرسید کی بود؟ گفتم نمی‌دونم خودت که دیدی شماره است! حتما اشتباه گرفته! بعد یاد یکی از دوستان که شماره‌ام را بهش دادمو شماره نداده افتادم! ( دیدی دیگه گفتم شماره‌ات را بده به زبون بی‌زبونی! ) اس ام اس زدم:

-          شما؟

-          آشنا

-          اسمتون؟

-          حدس بزن

-          ( این جا شکم داشت تبدیل به یقین می‌شد و با خوشحالی زدم: ) نمی‌دونم! ***؟ ( اسم آن دوست عزیز!‌ )

-          نه! گوشی را بردار تا بهت بگم!

و موبایل زنگ خورد با کنجکاوی گوشی را برداشتم و در همان حین جناب شوشو خان ظاهر شدند! اون ور خط یک آقایی بود و صمیمانه حال و احوال کرد و بعد من با سنگینی گفتم شما؟ گفت تو منو نمی‌شناسی ولی من خوب تو رو می‌شناسم!!! دوباره گفتم اسمتون؟ و دوباره تکرار کرد ... دیگه جناب همسر شده بود مثل اون آیکون قرمز و دود داشت از گوش‌هاش می‌زد بیرون! منم هول شدم گوشی را گذاشتم! موبایلمو گرفت و با موبایل خودش به یارو زنگ زد! طرف جواب نداد! چند بار با شماره‌های مختلف زنگ زد و یارو جواب نداد! عصبانی بود حسابی! کلی ازش خواهش کردم جلو مامانش و اینا این جوری نکنه! دیگه کلی باهاش حرف زدم و قربون صدقه رفتم و پلتیک زدم تا نرم شد و شد همون جناب همسر ملایم! البته می‌دونم ته دلش هست اگه یک چیز دیگه ببینه منفجر میشه!

راستش اصلاً نمی‌دونم اون طرف منو واقعاً می‌شناخت و شماره‌ام را یک جوری پیدا کرده بود یا این‌که الکی می‌گفت و برای باز کردن باب آشنایی یک دستی می‌زد! حالا اگه خواننده وبلاگمه و یک جوری شماره‌ام را پیدا کرده بدونه من ابداً اهلش نیستم! اشتباه گرفته فجیع! اگه هم نیست که منم دیگه دنبالشو نگرفتم گرچه داشتم از کنجکاوی منفجر می‌شدم که این کیه؟!؟!؟! از دوستانی که شماره منو دارند خواهش می‌کنم هر کی شماره‌ام را خواست بش ندهند و به خودم اطلاع بدهند تا بهش بدم! راستش هنوز تو راز اون تماس موندم! یعنی چی بوده؟؟؟؟

 

پیوست: اتفاق دوم تصادف جناب همسر بود در آخرین لحظات شب! با ماشین مامان بودیم! کلی مردم از خجالت!!!!!

پیوست 2: کلی از دست این استاد .... عصبانی‌ام رفتم پایان نامه را بهش بدم تا بهش دادم سریع یک ایراد گرفت و من مجبور شدم 60 صفحه بی زبون را عوض کنم و از اول پرینت بگیرم! اگه دوباره ایراد گرفت پایان نامه را می‌زنم ....

پیوست 3: شما این نقطه چین‌ها را بوق بخونید!!!!


نوشته شده توسط: خانومی


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین پست!
پراکنده گویی دم عید!
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
81416


:: بازدیدهای امروز ::
3


:: بازدیدهای دیروز ::
9



:: درباره من ::

باغچه کوچک ما

:: لینک به وبلاگ ::

باغچه کوچک ما


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

روزمره[15] . خاطرات قدیمی[6] .


:: آرشیو ::

مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387


:: دوستان من (لینک) ::

ساناز جون
صحرا
مریم عزیز
آریانا
سوگلی عزیز
آنیتا
آرام و حلمای عزیز
لی لی جون
خانوم خونه
ستاره عاشق
سفیدبرفی
خاطرات تینا
پینه دوز
ناردونه
ملودی جون
مجهولانه
آرمینا
مینا جون
مهرتابان
نارسیسا
مسی و دخترش
چمدان حرف هایم
آتی عزیز
ملیحه جون
مهربانو
نگین جون
ترپچه نقلی
عسل بانو
بلفی
مری جون
فرام عزیز
عسلی جون
دنیای ماریلا
بی بی ستاره عزیز
روزهای روناک عزیز
فاطمه عزیز
دلنوشته های یک زن آریایی
زنی به رنگ آب
نوک طلا و مخملش
سایه عزیز
بهناز عزیز


::آمار وبلاگ::