سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باغچه کوچک ما

یک پست به قلم جناب همسر سه شنبه 87/11/1 ساعت 5:32 عصر

سلام به همه بازدید کنندگان گرامی  که علاقمند به مسائل خانه و خانواده و دوستدار کنکاش در زندگی دیگران میباشند. من قصد ندارم کسی را متهم یا کسی را ناراحت کنم بلکه میخوام نظرات خودم را بیان کنم شاید که برای شما هم مفید باشد. در اینجا قصد ندارم که وارد جزئیات زندگی بشوم بلکه بیشتر به کلیات پرداخته و اولویتهای زندگی خود را بیان می کنم. به نظر یک مرد از زنش چه چیزی می خواهد. جز اینکه آرامش را برای او به ارمغان بیاورد، جز اینکه  پذیرای او در خانه باشد و کانون خانواده را گرم نگه دارد. جز اینکه پرورش و نگهداری فرزند را بر عهده داشته باشد و سعی کند تا فرزند خانواده بهترین تعلیم و تربیت را ببیند.

من نیز از همسرم چنین انتظاراتی دارم، اینکه آرامش در زندگی در زندگی اولویت اول باشد، درک نیازهای همسر و فرزند، درک اینکه خانواده با حضور وی و صبر و تحمل و برنامه ریزی او گرم شده و سر و سامان می گیرد.

شاید شما که نوشته های قبلی را خوانده اید فکر کرده باشید که همسر من الان در بدترین وضعیت زندگی قرار دارد شاید هم خودش دوست داشته تا اینگونه به نظر بیاید. ولی واقعیت این است که این طور نیست. همسر من در زندگی و خانواده مدیر و مدبر است و سلیقه خوب دارد و من همیشه از نظرات او استفاده می کنم ولی خب همانطور که خودش گفته صبرش کم است و زود از کوره در می رود ولی امیدواریم که کم کم بتوانیم مشکلات را حل کنیم. من برعکس همسرم علاقه ندارم خانواده او را متهم کنم من بارها به او گفته ام که آنها دیگر سنی ازشان گذشته و غیرقابل تغییر هستند باید آنها را اینگونه که هستند باور کنیم. مطمئن باشید خانواده ها همیشه مطابق میل شما رفتار نخواهند کرد.

به امید زندگی بهتر و اینکه همه زن ها و شوهرها زندگی موفقی داشته باشند.

 

 

دینا نوشت: خوب اول که جناب همسر فرمودند می خواهند یک پست درباره من بنویسند و هی امروز و فردا می کردند بنده حقیر تصور نمودم چه طوماری بنویسند اندر خصایص ناپسند بنده! بعد که متن ایشون را دیدم اندکی تا قسمتی کش آمدم! اول تصمیم داشتم هیچ توضیحی برای پست جناب همسر نگذارم تا راحت تر بتونید روی حرف های ایشون نظر بدید ولی الان لازم دیدم یک توضیحاتی از جانب جناب همسر بدم!

جناب همسر برخلاف من جزئی نگر نیستند و اصلا اهل توضیح دادن نیست، دیدید که این تفاوت اخلاقمون کمی باعث دلگیری شده، برای هر دو طرف! چون اون میگه من زیادی حرف می زنم و من معتقدم اون زیادی حرف نمی زنه! درباره آرامش در خانه هم ازش یک کم توضیح خواستم معتقده خیلی غرغر می کنم که با فروتنی این قسمتشو قبول دارم و قبول هم دارم خیلی صدای بنده خوش الحان نیست که موقع بحث گوش جناب همسر را نوازش بده!

راستش جناب همسر خیلی با ذکر جزئیات زندگی در اینترنت موافق نیست و لابد خیلی خیری از محیط مجازی ندیدند ( نکته داره! ) و هرکاری کرد نتونست بیشتر از این وارد جزئیات بشه که بنده مطمئنم دید تیزبین و  نکته سنج می تونه از همین خطوط کم هم پی به شخصیت و نظرات و انتظارات جناب همسر ببره!

موفق باشید و ان شاا... در پست بعد کمی تنوع بدیم به حال و هوای وبلاگمون!

پیوست: البته در باره قسمت متهم کردن خانواده عین همین جمله را منم بهش گفتم! رفتارهای خانواده ها ممکنه آزارمون بده ولی به شخصه من مدت هاست دیگه اون انتظارات را ندارم درد من اینه که باید دید کدوم رفتار بده و در مقابل اون از همسر دفاع کرد و خودمون اون کار را نکنیم!

پیوست 2: خیلی ها از جمله جناب همسر ناراحت شدند درباره کنکاش کردن! این برمی گرده به اختلاف سلیقه من و جناب همسر درباره حرف زدن از مسائل زندگی در محیط مجازی! ممنون میشم نظر من را هم این جوری تصور نکنید چون اگه این جوری بود نمی آمدم حرف هامو بزنم

دیدم بد نیست کامنت جناب همسر هم بگذارم:

سلام به همگی، میخواستم یه توضیحی بدم .

اول اینکه ما با کسی صد البته دعوا نداریم و هدف حضور در اینجا استفاده از تجارب دیگران و کمک و راهنمایی به همدیگه است . مطمئنا زن و مرد خواسته های متفاوتی از همدیگه دارند و مهم اینه که همدیگر را درک کنند تا بتونند هم را بیشتر دوست داشته باشند. پس بیایید بیاموزیم که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن و حق به جانب بودن است. بیاموزیم که مهمترین خواسته هر فرد جه زن جه مرد یافتن دستی است برای گرفتن دستش و یافتن قلبی برای فهمیدن او.و بیاموزیم که زندگی مانند طاقه پارچه است هر چه به انتها آن نزدیک میشوی سریعتر میگذرد.


نوشته شده توسط: خانومی

روزمره

روزهای آفتابی بعد طوفان! سه شنبه 87/10/24 ساعت 11:21 صبح

سلام

اسمشو نمیشه گذاشت یک پست! شاید چون کوتاهه اسمش میان پرده باشه! ( البته برای من کوتاهه!!!!! )

اوضاع خوبه! یعنی خیلی خوبه! دیروز عصر کیک پختم و  منتظر جناب شوشو شدیم! بعد از صرف کیک، جاتون خالی! کارهامونو کردیم و  چون روز قبلش به پسرک قول داده بودیم بردیمش دنیای* بازی! خدا وکیلی جیب خالی کنه این دنیای* بازی و سرزمین* عجایب و .... 1000-3000 تومان برای هر بازی میدی 2 دقیقه اسباب بازیه قارقار می کنه و بعد هم خودت و هم بچه کنف میشید!!!! هیچی نفهمیده بازی تموم میشه! بعدش پیاده رفتیم نان سحر و کلی نون های خوشمزه و خوشبو دیدیم و چندتاشو خریدیم و بعد رفتیم برای مهمانی شکم به سمت سند*باد!!!!!! ای ول این از جیب خالی کنی رودست اون دنیای* بازی بلند شده بود! پیتزاش اندازه یک نعلبکی و همبرگرش اندازه توپ پینگ پونگ!!!!!!!!!! آدم این فست فود درپیت ها بره یک همبرگر بهت می دهند اندازه یک سینی دو نفر باهاش سیر میشند! خلاصه اونجا بود که موضوع را مطرح فرمودیم و جناب همسر به هیچ ترفندی رو نفرمودند چه جوری ما را از همون روز اول کشفیدند؟!؟! جناب همسر کلی ناراحت بود که چرا یک تصویر سیاه ازش نشون دادم که همه بیایند و چنین قضاوتی درباره اش بکنند! خوب دیدم حق داره! من بودم عکس العمل بدتر نشون می دادم!!!! این عکس العملی که نشون داد بهم ثابت کرد بیشتر از اونی که من تصور می کردم میشه رو قدرت تحملش اطمینان کرد!!!! من هربار ناراحت بودم امدم و از غم هام گفتم ولی موقع خوشی اون جور که باید و شاید نیومدم و تعریف ازش کنم!!!!!! اینم برمیگرده به همون بدبینیم دیگه! قرار شد اونم بیاد و یک پست جنجالی درباره من بنویسه!!!!!!!!!!!!!!!! البته میگه باید فکرهامو بکنم و وقتش هم داشته باشم! ( خدا به داد برسه چی می خواد بگه؟!؟!؟!؟ ) بعدش هم رفتیم به سمت ماشین که یک کتاب فروشی مامان دیدم و رفتیم توش کمی پرسه زدیم و من خرج رو دست جناب همسر گذاشتم و کتاب عقل و احساس جین * استون را خریدم! من از بچگی هم از خرید کتاب و پرسه زدن تو کتاب فروشی ها بیشتر از خرید لباس و لوازم آرایش و ... خوشم میومده! تا حالاش که خوب بوده و بیشتر کتاب اِما ازش خوشم آمده!!!! بعد برگشتیم خونه! پسرک این قدر بهش خوش گذشته بود که تا چهره آشنای مسیر خونه را دید گفت کجا میرید؟؟؟؟؟ خونه نریم بریم باز شهربازی!!!!!!!!!!!!! بعدش هم سریال متشکرم را دیدیم! من خیلی از این سریال خوشم میاد، بیشتر جومو*نگ و امپراطور* دریا و ... گرچه به اندازه زمان پخش شده سریال سا*نسوری داره!!!!!!! دیگه حرف هاشم سا*نسورمی کنند! مثلا دکتره میگه من از این به بعد با شما شام می خورم بعد اینا ترجمه کردند من شام میل ندارم می خوام با پوم بیشتر کار کنم و پوم هم که تاحالا حوصله اش سر رفته بود میگه آخ جون!!!!!!!!!!!!!!!! این قدر بدم میاد اینا مردم را با دو تا گوش مخملی فرض کردند!!!!

تاحالا پستی به این روزمرگی ننوشته بودم! انگار بلد هم نیستم! راستش این ها را گفتم که بگم گرچه ناراحت شدم وبلاگم کشفیده شده و دیگه نمی تونم راحت حرف های دلم را بزنم ولی ته ته دلم خوشحالم! ازاین که جناب همسر حرف های دل منو شنید و قضاوت های بی رحمانه منو خوند و تا به این حد صبوری کرد! راستش بهش افتخار می کنم! اگه وبلاگم دیگه به اون روزهای بی سا*نسوری برنگرده مهم نیست! ارزششو داشت! ارزش این احساسی که من دارم!

راستش یک مدت مهمون دارم! مامان و داداش کوچیکه! از اونجایی که مامان خیلی با اینترنت خوب نیست و میگه اینها وقت و پول حروم کنیه! ( راستش خودمونیم بد بیراه نمیگه! ) مدتی حضورم کمرنگه! در آپ بعدی منتظر پست جنجالی جناب همسر باشید!!!!!

پست دیناخانومی از دید جناب همسر!!!!!!!!

پیوست: یعنی چی؟! 152 تا بازدید در روز بعد فقط 21 نظر!!!!!!!!!!!!!!! ابدا نمیگم بیایید کامنت دونیمو بترکونید ولی حس بدی به آدم دست میده!!!!! این که داره تموم زندگی و احساسشو می نویسه بعد میاند می خونند و میرند و تو نمی دونی کیا هستند؟!؟!؟! آشنا؟! غریبه؟! دوست؟! دشمن؟! بابا نظری ندارید اقلا یک سلامی! شکلکی چیزی بگذارید آدم بفهمه کیا خواننده اش هستند!!!!!!!!!!!!!


نوشته شده توسط: خانومی

روزمره

<      1   2   3   4   5   >>   >

ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

آخرین پست!
پراکنده گویی دم عید!
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 
 Atom 



:: کل بازدیدها ::
81359


:: بازدیدهای امروز ::
6


:: بازدیدهای دیروز ::
9



:: درباره من ::

باغچه کوچک ما

:: لینک به وبلاگ ::

باغچه کوچک ما


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

روزمره[15] . خاطرات قدیمی[6] .


:: آرشیو ::

مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387


:: دوستان من (لینک) ::

ساناز جون
صحرا
مریم عزیز
آریانا
سوگلی عزیز
آنیتا
آرام و حلمای عزیز
لی لی جون
خانوم خونه
ستاره عاشق
سفیدبرفی
خاطرات تینا
پینه دوز
ناردونه
ملودی جون
مجهولانه
آرمینا
مینا جون
مهرتابان
نارسیسا
مسی و دخترش
چمدان حرف هایم
آتی عزیز
ملیحه جون
مهربانو
نگین جون
ترپچه نقلی
عسل بانو
بلفی
مری جون
فرام عزیز
عسلی جون
دنیای ماریلا
بی بی ستاره عزیز
روزهای روناک عزیز
فاطمه عزیز
دلنوشته های یک زن آریایی
زنی به رنگ آب
نوک طلا و مخملش
سایه عزیز
بهناز عزیز


::آمار وبلاگ::